آسمان آبی
فریاد من از غم عشق نیست...
چرا آخر یکی از پا می افتد؟ مگر زندگانی را خدایی نیست؟ چرا باید از صخره بیفتد؟ . چرا بیچاره ای در راه؟ چرا اشک خون و دل سنگ؟ . چرا آخر یکی از پا میفتد؟ برای کمک آیا راهی نیست؟ . چرا زندگانی این چنین است؟ برای صلح و دوستی راهی نیست؟ چرا باید بهشت را خوب بدانیم از کجا معلوم آیا در آن پرتگاهی نیست؟
نظرات شما عزیزان:
من اناری میکنم دانه
و به دل میگویم
کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود..
می پرد در چشمم آب انار...
اشک میریزم
Power By:
LoxBlog.Com |