آسمان آبی

فریاد من از غم عشق نیست...

چرا آخر یکی از پا می افتد؟

مگر زندگانی را خدایی نیست؟

چرا باید از صخره بیفتد؟

.

چرا بیچاره ای در راه؟

چرا اشک خون و دل سنگ؟

.

چرا آخر یکی از پا میفتد؟

برای کمک آیا راهی نیست؟

.

چرا زندگانی این چنین است؟

برای صلح و دوستی راهی نیست؟

چرا باید بهشت را خوب بدانیم

از کجا معلوم

آیا در آن پرتگاهی نیست؟

نوشته شده در پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,پرتگاه,بهشت,زندگانی,ساعت 17:34 توسط محسن| |


Power By: LoxBlog.Com