آسمان آبی

فریاد من از غم عشق نیست...

سلام نمیکنم

شاید هر روز به امیدی همین سلام نکرده

ببینمت.......

اینجا آسمان رویای من است.گاهی ابری.گاهی بارونی.گاهی صاف صاف و گاهی .......

شاید این همان دفتر خاطرات من است.نمیدانم....




نوشته شده در 20 شهريور 1398برچسب:وبلاگ,آسمون آبی,عشق,اشک,لبخند,سخن نخست,شعر,دل نوشته,ادبیات,ساعت 21:50 توسط محسن| |

دلداده ی تنهای درختی که خزان مادرش است

ساده ترین بخش زبان یک کویر بارانی

این است:

ریشه ی محسوس خطرناک ترین بعد بشر...

نوشته شده در چهار شنبه 21 دی 1390برچسب:خزان,طرح واره,درخت و بشر,آسمون آبی,ساعت 17:29 توسط محسن| |

چقدر امیدوار است...

گم شده در رقص مستانه ی دود

سرود سبزینگی میخواند....

نوشته شده در دو شنبه 5 دی 1390برچسب:آسمون آبی,سبزینه,سرود,ساعت 19:33 توسط محسن| |


راز این کلبه ی خاموش
فراموشیست
خاطراتمان زیر سقف کلبه مدفون است
کاش بدانستی
چشم انتظار تو ام تا بیایی
.
.
کلید کلبه در دست تو گم شده بود!

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:راز کلبه,آسمون آبی,ساعت 19:5 توسط محسن| |

من باورت ندارم!!
تو همانی که به من گفت:
نیلوفر مظهر زندگانیست
تو اشتباه میکردی
اجازه ی زندگی را مرگ مرداب صادر میکرد!!!

نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,مرگ مرداب خاطره ها,ساعت 19:0 توسط محسن| |

به راستی من چرا؟


من به چه میخندم؟؟


وقتی که "واژگان" این چنین "خاطره وار" غم انگیزند.


من به چه میخندم؟


شاید


من به مفهوم جدایی در قالب زمان


یا آتش دل در بعد جهان میخندم......


نوشته شده در چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:خاطره وار,آسمون آبی,,ساعت 18:37 توسط محسن| |

احساسات من گنجایش صدایت را ندارد

فریاد بزن میخواهم نابودم کنی

صدایم کن که از نام تو طاس رسوایی دلم شکست

فریاد بزن تا ذره ذره ام تو را همراهی کند

عمق چشم تو بی انتهاست

فریاد بزن

نام من غرق صدایت پیش خداست.


نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,فریاد عشق,ساعت 18:28 توسط محسن| |

کاش دور و برت را نگاه میکردی


آن کسی که سوخت من بودم


نه تو!!!

اقلا کمی نگاهم کن

سوخته ی آتش عشقم غرق دریای تو




نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,اشعار نو,ساعت 18:3 توسط محسن| |

 سرما....

سکوت بی پروای آسمان...

خیالات خیابان غرق در مه ابهام زمین...

نمیبینمش"آسمان را میگویم"

بشکنش...

بشکن این شیشه ی وحشت

که سرمایش عجب سرمای  خوفناکیست

به آتش بزن

من پشت سرت هستم.......


 

نوشته شده در چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:آسمون آبی,سرما,بشکن,شیشه ی وحشت,مه ابهام,ساعت 9:42 توسط محسن| |

باران که بیاید همه شاعر میشوند

.
نمیدانم

.
شاید مرثیه ها درباران متولد میشوند...

.
شاید..

.
موسیقی عشق فی البداهه میگوید

.
کاش تو هم شاعر بشوی........

نوشته شده در چهار شنبه 9 آذر 1390برچسب:باران,عشق,مرثیه,بدیهه,فی البداهه,ساعت 17:13 توسط محسن| |


Power By: LoxBlog.Com