آسمان آبی

فریاد من از غم عشق نیست...

زیر سقف بیرنگ آسمان

من راه خودم را میروم

تو نیز با دیگری

اوج موسیقی همینجاست....

من هنوزم عاشقم..

نوشته شده در شنبه 28 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,نقطه ی اوج موسیقی,ساعت 18:20 توسط محسن| |

چه تشییع جنازه ی باشکوهیست

پیکر ماه در آسمان

کودکی از پدر پرسید

پس چرا چشمانش باز است

نمیدانست که مرگ

یعنی رفتن از یاد...

نوشته شده در شنبه 28 آبان 1390برچسب:پیکرماه,آسمون آبی,مرگ ماه,ساعت 18:14 توسط محسن| |

آسمان...

بوم نقاشی رویاهای من است

زمین....

نمیدانم..

نوشته شده در شنبه 28 آبان 1390برچسب:آسمان آبی,بوم رویاها,ساعت 18:2 توسط محسن| |

دیریست که پشیمانم


کاش دلم را نمیدادم
...
نگاهم را پس بده...

نوشته شده در چهار شنبه 25 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,نگاه,,ساعت 17:56 توسط محسن| |

سالهاییست در حسرت سایبان چتر توام
میسوزم و خیس انتظار باران تو ام
کاش میشد همان زمستان هایی بیاید که
غرق در برف رویا ؛ در آغوش باز توام

نوشته شده در پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,زمستان,برف رویا,حسرت,سایبان,شعر,عاشقانه,رباعی,ساعت 17:58 توسط محسن| |

چرا آخر یکی از پا می افتد؟

مگر زندگانی را خدایی نیست؟

چرا باید از صخره بیفتد؟

.

چرا بیچاره ای در راه؟

چرا اشک خون و دل سنگ؟

.

چرا آخر یکی از پا میفتد؟

برای کمک آیا راهی نیست؟

.

چرا زندگانی این چنین است؟

برای صلح و دوستی راهی نیست؟

چرا باید بهشت را خوب بدانیم

از کجا معلوم

آیا در آن پرتگاهی نیست؟

نوشته شده در پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:آسمون آبی,پرتگاه,بهشت,زندگانی,ساعت 17:34 توسط محسن| |

از تو درخشانتری نیست،باور کن

از عشق درد بدتری نیست.باور کن

از  آن چشمانت شیدایی میبارد

از من دیوانه تری نیست باور کن


نوشته شده در سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:عشق,ستاره,دیوانه,شیدا,شراره,آتش,ساعت 18:48 توسط محسن| |

امشب..
شبی دیگر است..
از همان شبهایی که تکه های پازل سیاه را کنار هم میچیدم
..
تا شاید نقاشی رویاهایم را پیدا کنم..

..

بوم نقاشیم خاطرات مبهم تو بود

تکه ها را کنار هم میچیدم

سر هر کوچه هوای تو بود

کوچه باغ تنهایی را طی میکنم

قسم به چشمت

که سرا،سرای تو بود..

نوشته شده در سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:,ساعت 18:7 توسط محسن| |

این چه زمانه ایست

این چنین

که دیر بیرون میاید خورشید

و سخر خیزی صبح به دست باد رفته است

دیگر چه امیدی به بیدار شدن توست...

نوشته شده در یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:13 توسط محسن| |

دل به ویرانه پنه برد...

بس نوشتم،سنگ ترک خورد

عمری سوختیم و ساختیم،آخر

آتش آمد و دلم برد...

نوشته شده در یک شنبه 15 آبان 1390برچسب:دیوانه,آتش,سوختیم,ساختیم,نوشتم,سنگ,ساعت 18:58 توسط محسن| |

  قهوه ای سفارش میدهم
.

.....تلخ میخورم

.
به امید روزی که دو قهوه ی شیرین سفارش بدهم...

نوشته شده در پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:سفارش,امید,شیرین,عشق,شعر,عاشقانه,طرح,ساعت 19:14 توسط محسن| |

 

یخ بسته ام

شیشه شده

منتظر سنگ شده ام

یکی نیست که از نشانم بگوید

...

http://www.aftabir.com/photoblog/adv_images/3949108d9c25c0e60288f3f4dcc8e8ab.jpg

..........

آه ......!!

خدایا!!!

چه دلتنگ شده ام...

.

نوشته شده در پنج شنبه 12 آبان 1390برچسب:قلب یخی,یخ بسته ام,شعر,عاشقانه,نفس سرد,ساعت 18:12 توسط محسن| |

به ذهنم نزدیک بود

.

با امواج خیالم لمسش میکردم

.

باز کردم چشمانم را

.

هنوز در باغچه ایستاده ام

.

او را نمیبینم

 

کسی با ضمیر ناخودآگاهم گفت

.

خدا همان امواج بود...

 

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:خدا,امواج,آسمون آبی,شعر,ساعت 19:0 توسط محسن| |

خزان است

گردتاریکی

زودتر از هر روز

موی سپید روز را میکشد در آغوش

غریبی تنها

دیده را بسته

سرود سرخ میخواند...

نوشته شده در چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:سپید,شعر,خزان,ساعت 18:37 توسط محسن| |

گفت:"چه رنگی؟"

آسمان بارید

نگاهش نکردم

گفت

چه رنگی؟

بادی وزید

هیچ نگفتم

گفت

چه رنگی؟

درختان چرخیدند

قلبها تپیدند

سر بر نیاوردم

...

کبوتر ها پریدند

خواستم سر بالا کنم

بگویم به رنگ دل تو

..

رفته بود...

ابر ها باریدند....

نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:بارید,باران,آسمان,ساعت 18:31 توسط محسن| |

گفتند اینجا سرای مجانین است و بس

.
چشم انتظاران همگی اینجا خانه دارند

.
شلوغ ترین خانه ی تنهاترین  بود و بس

.
حالا تک و تنها نشسته، هنوز مجنون مانده ام

.

.

.

نوشته شده در سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:تنها ترین,خانه,مجنون,قصه,ساعت 18:5 توسط محسن| |

سلام

در وبلاگ دختر پاییزhttp://nilofaretanha.loxblog.com/

به یک شعر برخوردم به نام( ای کاش) .

اصل شعر رو براتون میزارم.

بعد از اون این شعر اومد تو ذهنم که شاید ادامش حساب میشه.

تکه شعر دختر پاییز:

ای کاش...کاش هميشه در کودکي مي مانديم..


تا به جاي دلهايمان


سر زانوهايمان زخمي ميشد!!!

 

ادامه مال منه:
.......

کاش دلهامان شاد میشد


همه یکصدا میخواندیم


آدمک چوبی میساختیم


کاش، همرنگ آسمان بودیم


دلها پر نور میشد


گاه گاهی اگر دلمان میگرفت


سهممان تکه سفیدی،ابر میشد....
..

 

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:تکه ابر سفید,بچگی,آسمون,هق هق,دختر پاییز,ساعت 18:24 توسط محسن| |

روزگاری میرسد....

........که میرسی.....!!
و میبینی که دیگر دلم سنگ شده....!!!!

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:روزگار,آسمون آبی,دل سنگ,ساعت 18:12 توسط محسن| |

روی دیوار قلبم جای میخ هاست

جای هر میخ یادگار دردهاست

شیفته ی چشم انداز ناز ی شدم

که فقط درون چشم هاست

قاب چشمت را روی دیوار قلبم نصب کردم

جای هر میخ زخم همان چشم هاست...

نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:قلب,میخ,چشم ها,یادگاری,ساعت 17:43 توسط محسن| |

پرنده ای بیچاره در لانه میلرزد

درخت درگیر گردباد حوادث بنیان کن

جوجه ناامیدانه فریاد میزند

خدایا!! به مسکین بیچاره رحم کن

موجود مفلوک میمیرد آرام

خدایا!! بشکن این سکوت مرگبار را...

نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:40 توسط محسن| |

قطرات باران همگی سرازیر

آسمان بخشی از وجودش را میسپرد به زمین

قطره ها اما همگی در طول عمر کوتاه خویش

مینالند ز تنهایی خویش

..

خدایا!!!

بیخبرانند از همیاران خویش

نوشته شده در پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:15 توسط محسن| |

سلام

قالب شعری زیر یک قالب متفاوته. دوست داشتم ببینم میتونم توی این قالب هم شعر بگم یا نه.

این یک قسمتی از یک شعره.میخواستم نظر شماهارو بدونم.

کی میخواد بشنوه؟؟؟

فریاد میزنم تا بشنوه همه عالم

چه کسی از همه تشنه تره؟

فال گیره تنها نشسته میگیره فالم

طالع من از همه دنیا بدتره

اینقدر تو منجلاب وحشت غرق شدم که دیگه با جهنمه کارم

...................

تحمل گاهی روزا سخته

دل یه گرگ برا بره ای مثل من سخت سخته

چه گناهی کرده بودم که افتادم گیر این جماعت هفت خطه

همه مثل حیوون میمونن تو بینشون مثل بره

..................

کی میخواد بشنوه؟

.............

نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:11 توسط محسن| |

بنویس...

...سرما...!!!

شاید دل آسمان گرفت...

بنویس...

...آدم..!!!

شاید خدا رحمش گرفت...

بنویس....

... آبی....

شاید نوشتن ها رنگین شد.....

بنویس...

نوشته شده در سه شنبه 4 آبان 1390برچسب:سرما,بنویس,آبی,رعشه,,ساعت 16:59 توسط محسن| |

سهم من از این دنیا چیه؟

یک شاخه گل خشکیده

به انتظار نشسته و خونین،دو دیده

کز کردن ها در کنج خلوت

هق هق آسمون....

قلم و کاغذ تنهایی

اینجا شاعر شدن شده چه آسون.....


نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:سهم من,فرصت,روزهای رفته,غربت,سهم من,,ساعت 18:47 توسط محسن| |

هیچ کس نبود بگوید

صبح به این زودی کجا؟

بدین سکوت مبهم و دل خسته،کجا؟

بار سفر بستی تنهایی کجا؟

بدین روی غمگین و دیدگان خونبار،کجا؟

کسی نیست بدرقه ی راحت بشود

بی کس و تنها

سوی بیکران چنین شتابان،کجا؟؟؟؟

نوشته شده در یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:شتابان,آروم آروم,رفتن,میروم از یاد,خاطره ها,خسته,بار سفر,سکوت مبهم,ساعت 18:19 توسط محسن| |

 

قلم را روی کاغذ میگذارد.از جایش برمیخیزد. از پشت میز بلند میشود.سرش را پایین می اندازد تا چشمش به آینه نیفتد.چشم دیدنش را هم نداشت. از آن مفلوک اسیر در قفس میترسید.

آرام آرام، خسته قدم برمیدارد.قدم بی صدایش سکوت مبهم ناشناخته ی اتاقک تاریک را نمیشکند.

اینجا چیزی برای شکستن نیست.همه چیز قبلا شکسته است.ترک ها و زخم ها قبلا وارد شده اند. روی دیوار سرخ درونش جایی برای زخم و سوختگی نیست.

 خسته و آرام جلوی پنجره بسته.بغض و ماتم چشمان سوخته از ظلم روزگار هستی سوز نمیشکند.همه چیز قبلا شکسته است...

سکوت پابرجا...سرود بیکلام رفتن ها و انتظار های چشمان غرق در رگ های سرخی که گذرگاه زهرند را میخواند.

پشت پنجره بی گمان روشنایی است.اما این روشنایی برای موجودشب مسموم است.

آهسته باز میگردد.گلی خشکیده در دست.ورقی سفید روی دفتر قلمی روی کاغذ.آینه ممنوعه روی دیوار.

سرها پایین...

قلم را برنمیدارد.کاغذ سیاه نمیشود.همه چیز قبلا سیاه شده است.همه چیز نوشته شده است.

گل خشکیده روی کاغذ....

ایستاده بر گوشه ای دیگر دیوار انتظار را مینگرد.کاش این دیوار میشکست....

کاش این آینه میشکست...

اما...

همه چیز قبلا شکسته است...

////////

در باز میشود.

سکوت میشکند......



نوشته شده در یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:انتظار,آبی,قلم,بشکن,شکست,دیوار,خاطره های مرده,گل خشکیده,غم,پنجره,نثر عاشقانه,ساعت 17:31 توسط محسن| |


Power By: LoxBlog.Com