آسمان آبی

فریاد من از غم عشق نیست...

و چه موسیقی دلنوازی بود

در این فضای رعب و وحشت

صدای کشیده شدن قلمی روی کاغذ...!!!

نوشته شده در شنبه 30 مهر 1390برچسب:,ساعت 19:30 توسط محسن| |

 و چه سرنوشت دردناکیست
قلبی خالی
تپشی بی هدف
چه بی ستاره آسمانیست
غرق در تنهایی مینویسد پایان
و چه خونبار پایانیست!!!

نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:تنهایی,قصه,آسمون آبی,عشق آبی,ساعت 19:12 توسط محسن| |

خون موج میزد

از چشمان باغبان پیر

میکند ناله

میکشد آه

حقیقت را دریافتیم چه دیر

انتظار نبود از باد

انتظار نبود از گل

از آتش روزگار شدیم پیر

بشکست کمرم از طوفان

دستانم غرق خون زگل پرتیغ

خدایا!!!

فهمیدم چه دیر

از زندگی با روشنایی گشته ام سیر...

نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:اعتماد,طوفان,آتش,شعرنو,آسمان آبی,ساعت 18:44 توسط محسن| |

 

ناله ی پرنده ی شب

درد در وجود فضا رخنه میکند

چوب خشکیده زیر پای رهگذری آهسته میشکند

پرشکسته ستاره ای زیر آوار شب

سرود جاودانگی بر درد میخواند

غریبه ای نشسته بر کنج خلوت

صورت مرگ از دردش می آید به درد

خدا را مقصر این بیچارگی میداند

خلوتی پر زدرد

مرگ نشسته بر کنار غریبه

گریه کنان خدا را میخواند....

نوشته شده در پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:خلوت مرگ,شکسته عشقی,شعر نو,سرودجاودانگی,غریبه,,ساعت 12:28 توسط محسن| |

سال ها از ساعت طلایی زمان میگذرد...

شن هاسرازیر میشوند...

گردابی خاکی

مکش هرآنچه زمانش مینامند

جویبار طلایی لحظه ها

تابی عاشقانه در ماسه های طلایی

تلی از طلا زیر پای جوی

پایانه جویبار

چشمی دوخته به ساعت

نبودن هارا میشمرد

سال ها از ساعت طلایی زمان میگذرد....

(تقدیم به او...)

نوشته شده در دو شنبه 25 مهر 1390برچسب:ساعت طلایی,شعرنو,سپید,عاشقانه,ساعت طلایی,خاطره ی یک ساعت,جویبار لحظه ها,ساعت 19:34 توسط محسن| |

 و عجب دنیایی دارند...

ساعتی خنده...

ساعتی گریه...

ساعتی خیره به دور دست....

گاهی صحبت با گل یاسی.

گاهی نشستن پای صحبت محبوبه...

گاهی شمردن تپش قلب زمین...

گاهی در شوق پرواز..

چه عجیب دنیایی دارند..

دیوانگان!!!!


میگویند شعری از دلدادگی بگو!

گر نمیخندی و زخمی هستی از شادی بگو

سیاهی باش که میخنداند مردم را

دلت اگر خونین است از بی خیالی بگو

همه ی وجودت اگر غرق در اشک و خون است

از عاشقی دم نزن؛ از پاکی بگو

نمیدانند خون جگر است که میرود

مطربی کرده و میگویند از ساقی بگو

زندگی تماشاخانه ی خدا نیست

سرنوشت است... لیک میگویند از بازی بگو

پیری خسته سوی مرگ میرود

صورتش ندیده و میگویند از جوانی بگو

غزل عشق از آهی و جگری برخواسته است

خون جگر را ندیده و میگویند از عاشقی بگو

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:تقدیرعشق,عشق,پرواز,شعر,خون جگر,بهار خونین,ساعت 19:9 توسط محسن| |

تقدیر عشق

خدایا!آخر این چه تقدیری است؟

دوری عاشق و معشوق زمانه زور نیست؟

چشم انداز شمع عاشق، به همراه پروانه اش خوش است.

پرواز مرغ عشق به سوی صحرا ، از رسم عاشقی دور نیست؟؟؟

نوشته شده در پنج شنبه 14 مهر 1390برچسب:تقدیرعشق,عشق,پرواز,شعر,,ساعت 19:9 توسط محسن| |


Power By: LoxBlog.Com